داستان سرا
دو قورباغه، این حرف ها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند کهاز گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر، مدام می گفتند که دست از تلاشت بردارند، چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مُرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاشش برداشت. سرانجام به داخل گودال پرت شد و مُرد.
اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هرچه بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد، او مصمم تر می شد؛ تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی بیرون آمد بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:«مگر تو حرف های ما را نمی شنیدی؟»
معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع، او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند.